PURE LOVE شبنم عشق
PURE LOVE شبنم عشق
To gharibane Be Khosh Haliye Khod Minegari Va Man Ghamgin Tar Az Anam Ke To Ra Shad Kunam
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, توسط MAGICPRINCE |

 

عزیزم ب بخش Dastanhaye Love  در وبلاگ Shabname Eshgh خوش اومدی

 

امید وارم دلت نگیره و چشمای نازت ابری نشن

 

 

www.ShabnameEshgh.Lxb.Ir 

 

 

 

 

پسر
به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که
میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا
اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب
داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت
نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون
حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام
گریست و دیگر چیزی نفهمید
چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند
قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!

دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم

چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم

عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)

دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم

 

 

www.ShabnameEshgh.Lxb.Ir 

 

دختری به کوروش کبیر گفت:من عاشقت هستم....

 کوروش گفت:لیاقت شما برادرم است که از من

 زیباتر است و پشت سره شما ایستاده،دخترک

برگشت و دید کسی‌ نیست. کوروش گفت:اگر عاشق

 بودی پشت سرت را نگاه نمی‌کردی

www.ShabnameEshgh.Lxb.Ir 

 

 

مرد نابینا

روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو نوشته بود: من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد. عصر آنروز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او، خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید، که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است، ولی روی تابلوی او نوشته شده بود: امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم.

www.ShabnameEshgh.Lxb.Ir 

 

 

پیرمرد عاشق

پیرمردی صبح زود از خانه اش بیرون آمد.پیاده رو در دست تعمیر بود به همین خاطر در خیابان شروع به راه رفتن کرد که ناگهان یک ماشین به او زد.مرد به زمین افتاد.مردم دورش جمع شدند واو را به بیمارستان رساندند. پس از پانسمان زخم ها، پرستاران به او گفتند که آماده عکسبرداری از استخوان بشود.پیرمرد در فکر فرو رفت.سپس بلند شد ولنگ لنگان به سمت در رفت و در همان حال گفت:"که عجله دارد ونیازی به عکسبرداری نیست" پرستاران سعی در قانع کردن او داشتند ولی موفق نشدند.برای همین از او دلیل عجله اش را پرسیدند. پیر مرد گفت:" زنم در خانه سالمندان است.من هر صبح به آنجا میروم وصبحانه را با او میخورم.نمیخواهم دیر شود!" پرستاری به او گفت:" شما نگران نباشید ما به او خبر میدهیم. که امروز دیرتر میرسید." پیرمرد جواب داد:"متاسفم.او بیماری فراموشی دارد ومتوجه چیزی نخواهد شد وحتی مرا هم نمیشناسد." پرستارها با تعجب پرسیدند: پس چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او میروید در حالی که شما را نمیشناسد؟"پیر مرد با صدای غمگین وآرام گفت:" اما من که او را مي شناسم

 

نظرتو بگو

 

 

 

www.ShabnameEshgh.Lxb.Ir 

 

 

هنو دوست دارم

میخام به یکی خودش

   میدونه کیه بگم با همه

  نامهربونیهات بازم میگم

         دوست دارم

       

      از عشق:

 

یك بار دختری حین صحبت با پسری كه عاشقش بود، ازش پرسید
چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟
دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"*دوست دارم
تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان كنی... پس چطور دوستم داری؟
چطور میتونی بگی عاشقمی؟
من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت كنم
ثابت كنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی
باشه.. باشه!!! میگم... چون تو خوشگلی،
صدات گرم و خواستنیه،
همیشه بهم اهمیت میدی،
دوست داشتنی هستی،
با ملاحظه هستی،
بخاطر لبخندت،
دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد
متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناكی كرد و به حالت كما رفت
پسر نامه ای رو كنارش گذاشت با این مضمون
عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا كه نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟
نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم
گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت كردن هات دوست دارم اما حالا كه نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم
گفتم واسه لبخندات، برای حركاتت عاشقتم اما حالا نه میتونی بخندی نه حركت كنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم
اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره
عشق دلیل میخواد؟
نه!معلومه كه نه!!
پس من هنوز هم عاشقتم

www.ShabnameEshgh.Lxb.Ir 

زیبا ترین قلب

روزي مرد جواني وسط شهري ايستاده بود و ادعا مي كرد كه زيبا ترين قلب را درتمام آن منطقه دارد.

جمعيت زياد جمع شدند. قلب او كاملاً سالم بود و هيچ خدشه‌اي بر آن وارد نشده بود و همه تصديق كردند كه قلب او به راستی زيباترين قلبي است كه تاكنون ديده‌اند. مرد جوان با كمال افتخار با صدايي بلند به تعريف قلب خود پرداخت.

ناگهان پير مردي جلوي جمعيت آمد و گفت كه قلب تو به زيبايي قلب من نيست. مرد جوان و ديگران با تعجب به قلب پير مرد نگاه كردند قلب او با قدرت تمام مي‌تپيد اما پر از زخم بود. قسمت‌هايي از قلب او برداشته شده و تكه‌هايي جايگزين آن شده بود و آنها به راستی جاهاي خالي را به خوبي پر نكرده بودند براي همين  گوشه‌هايی دندانه دندانه درآن ديده مي‌شد. در بعضي نقاط شيارهاي عميقي وجود داشت كه هيچ تكه‌اي آن را پرنكرده بود، مردم كه به قلب پير مرد خيره شده بودند با خود مي‌گفتند كه چطور او ادعا مي‌كند كه زيباترين قلب را دارد؟

مرد جوان به پير مرد اشاره كرد و گفت تو حتماً شوخي مي‌كني؛ قلب خود را با قلب من مقايسه كن؛ قلب تو فقط مشتي رخم و بريدگي و خراش است .

پير مرد گفت: درست است. قلب تو سالم به نظر مي‌رسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمي‌كنم. هر زخمي نشانگر انساني است كه من عشقم را به او داده‌ام،  من بخشي از قلبم را جدا كرده‌ام و به او بخشيده‌ام. گاهي او هم بخشي از قلب خود را به من داده است كه به جاي آن تكه‌ي بخشيده شده قرار داده‌ام؛ اما چون اين دو عين هم نبوده‌اند گوشه‌هايي دندانه دندانه در قلبم وجود دارد كه برايم عزيزند؛ چرا كه ياد‌آور عشق ميان دو انسان هستند. بعضي وقتها  بخشي از قلبم را به كساني بخشيده‌ام اما آنها چيزی از قلبشان را به من نداده‌اند، اينها همين شيارهاي عميق هستند. گرچه دردآور هستند اما ياد‌آور عشقي هستند كه داشته‌ام. اميدوارم كه آنها هم روزي بازگردند و اين شيارهاي عميق را با قطعه‌ای كه من در انتظارش بوده‌ام پركنند، پس حالا مي‌بيني كه زيبايي واقعي چيست؟

مرد جوان بي هيچ سخني ايستاد، در حالي كه اشك از گونه‌هايش سرازير مي‌شد به سمت پير مرد رفت از قلب جوان و سالم خود قطعه‌ای بيرون آورد و با دستهاي لرزان به پير مرد تقديم كرد پير مرد آن را گرفت و در گوشه‌اي از قلبش جاي داد و بخشي از قلب پير و زخمي خود را به جاي قلب مرد جوان گذاشت .

مرد جوان به قلبش نگاه كرد؛ ديگر سالم نبود، اما از هميشه زيباتر بود زيرا كه عشق از قلب پير مرد به قلب او نفوذ كرده بود...

 

 

 

www.ShabnameEshgh.Lxb.Ir 

 

 

 

چندتا داستان گريه دار

چند سال پيش در يك روز گرم تابستاني در جنوب فلوريدا، پسر كوچكي با عجله لباسهايش را در آورد و خنده كنان داخل درياچه شيرجه رفت. مادرش از پنجره كلبه نگاهش مي كرد و از شادي كودكش لذت مي برد.
مادر ناگهان تمساحي را ديد كه به سوي فرزندش شنا مي كند، مادر وحشت زده به طرف درياچه دويد و با فرياد پسرش را صدا زد. پسر سرش را برگرداند ولي ديگر دير شده بود.
تمساح با يك چرخش پاهاي كودك را گرفت تا زير آب بكشد.
مادر از راه رسيد و از روي اسكله بازوي پسرش را گرفت.
تمساح با قدرت مي كشيد ولي عشق مادر به كودكش آن قدر زياد بود كه نمي گذاشت او بچه را رها كند. كشاورزي كه در حال عبور از آن حوالي بود، صداي فريادهاي مادر را شنيد، به طرف آن ها دويد و با چنگك محكم بر سر تمساح زد و او را كشت.
پسر را سريع به بيمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودي نسبي بيابد. پاهايش با آرواره ها تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روي بازوهايش جاي زخم ناخن هاي مادرش مانده بود.
خبرنگاري كه با كودك مصاحبه مي كرد از او خواست تا جاي زخم هايش را به او نشان دهد.
پسر شلوارش را كنار زد و با ناراحتي زخم ها را نشان داد، سپس با غرور بازوهايش را نشان داد و گفت: «اين زخم ها را دوست دارم؛ اينها خراش هاي عشق مادرم هستند

www.ShabnameEshgh.Lxb.Ir 

 



پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود .
تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود .
پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :
پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم .
من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد.
من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی .
دوستدار تو پدر
پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد :
پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام .
4 صبح فردا 12 نفر از مأموران Fbi و افسران پلیس محلی دیده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند .
پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند ؟
پسرش پاسخ داد : پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم .

هیچ مانعی در دنیا وجود ندارد . اگر شما از اعماق قلبتان تصمیم به انجام کاری بگیرید می توانید آن را انجام بدهید .
مانع ذهن است . نه اینکه شما یا یک فرد کجا هستید

 

 

www.ShabnameEshgh.Lxb.Ir 

 

 

قدر زندگی را بدانیم
دو روز مانده به پایان جهان. تازه فهمید کههیچ زندگی نکرده است تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقیمانده بود پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری ازخدا بگیرد.

داد زد و بد و بیراه گفت،خدا سکوت کرد آسمان و زمینرا به هم ریخت، خدا سکوت کرد. جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خداسکوت کرد. به پر و پای فرشته و انسان پیچید، خدا سکوت کرد. کفر گفت وسجاده دور انداخت، خدا سکوت کرد. دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد،خدا سکوتش را شکست و گفت:" عزیزم اما یک روز دیگر هم گذشت تمام روز رابه بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی تنها یک روز دیگر باقیست بیاو لااقل این یک روز را زندگی کن"

لابه لای هق هقش گفت: اما بایک روز چه کار می توان کرد؟

خدا گفت :" آن کس که لذت یک روززیستن را تجربه کند گویی هزار سال زیسته و آن که امروزش را درنمی یابدهزار سال هم به کارش نمی آید "

و آنگاه سهم یک روز زندگی را دردستانش ریخت و گفت: "حالا برو و زندگی کن".

او مات و مبهوت بهزندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می درخشید.اما می ترسید حرکت کند میترسید راه برود می ترسید زندگی از لای دستانش بریزد .قدری ایستاد... پیش خودش گفت: وقتی فردایی ندارم نگه داشتن این زندگی چه فایده ایدارد؟ بگذار این یک مشت زندگی را مصرف کنم

آن وقت شروع بهدویدن کرد زندگی را به سر و رویش پاشید زندگی را نوشید و زندگی رابویید و چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا بدود .می تواندبال بزند می تواند پا روی خورشید بگذارد می تواند... او در آن یک روزآسمان خراشی بنا نکرد زمینی را مالک نشد مقامی به دست نیاورد اما...

اما در همان یک روز دست بر پوست درخت کشید، روی چمن خوابید کفشدوزکی را تماشا کرد سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی کهنمی شناختندش سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد.

او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد لذت برد و سرشارشد و بخشید. عاشق شد و عبور کرد و تمام شد. او همان یک روز زندگی کرداما فرشته ها در تقویم خدا نوشتند امروز او درگذشت کسی که هزار سالزیسته بود!

www.ShabnameEshgh.Lxb.Ir 

 

پسری کهخیلی دیر فهمید!
فقط 13 سالش بود.با موهای طلایی و چشمای آبی.تو یه روستا زندگیمیکرد و هر روز برای گردش جنگل میرفت.یه روز که رفته بود یه پسری رودید که دست و پاشو بسته بودن.چشماشم با یه پارچه بسته شده بود.پسره کمکمیخواست.دختره سبدی رو که توش یه عالمه شقایق وحشی داشت انداختزمین.دوید طرف پسره.دست و پاشو باز کرد و رفت.پسره که خودش چشماشو بازکرد کسی رو ندید.دختره رفته بود.ولی یه چیزی رو جا گذاشته بود.دلشاونجا جا ,مونده بود.دختره عاشق پسره شده بود.هر روز که میگذشت دخترهبه یاد پسره یه ستاره ی کاغذی درست میکرد و یه حرف عاشقونه ای روشمینوشت.بعد اون ستاره رو تو یه بطری مینداخت.بزرگ میشن.بدون اینکههمدیگرو ببینن.یه روزی میرسه که باهم از یه دانشگاه قبول میشن.دختره هرروز میدیدش.ولی هیچ وقت چیزی بهش نمیگفت.فقط اشک تو چشاش حلقه میزد وسرشو مینداخت پایین تا کسی گریه هاشو نبینه.دلش خیلی صاف بود.ولی پسرهخیلی مغرور بود.روزها همینجوری میگذره و دختره دلباخته تر از قبلمیشه.تا این که پسره یه شرکت میزنه.خیلی معروف میشه و دختره رو بهعنوان یه کارمند استخدام میکنه.دختره بازم ستاره درست میکرد.بطری هاشبه 8 تا رسیده بود.یه روزی شرکت ورشکسته میشه.پسره که خیلی عصبانی بوددنبال مقصر میگشت تا اینکه به دختره تهمت دزدی میزنه.دختره به خاطرعشقش سکوت میکنه.دختره رو میبرن بازداشتگاه.بازم هیچی نمیگه.توبازداشتگاه به دوستش زنگ میزنه که تموم پولای حسابشو به حساب پسرهواریز کنه و چیزی از این موضوع به پسره نگه.دوستش این کارو انجاممیده.پسره وقتی پولاشو چک میکنه جا میخوره.نمیدونست کار کیه.سراغشمنمیگیره.بلاخره شرکتش دوباره میشه مثل قبل.دختره از زندان اومده بودبیرون.ولی دیگه تو شرکت پسره کار نمیکرد.پسره ازدواج میکنه.دختره ازاین موضوع خبردار میشه.دنیا رو سرش خراب میشه.ولی کاری نمیکنه جز آرزویخوشبختی پسره.سال ها گذشت.هر دوشون پیر شدن.یه روزی دختره مریضمیشه.چند روز بعد از دنیا میره.عشقشم با خودش میبره.پسره که داشت اتاقدختره رو تو شرکت خالی میکرد متوجه اون بطری ها میشه.وقتی ستاره ها رومیخونه میفهمه همونی بوده که تو جنگل بهش کمک کرد.رو یکی از ستاره هائمنوشته شده بود با تو نبودم.ولی به یادت بودم.تنها به این دلخوشم که درآن دنیا میتوانم با تو باشم.حتی برای یک لحظه خدا این اجازه را برایمخواهد داد.میدانم
 

 

 


نظرات شما عزیزان:

زهرا بی غم
ساعت15:43---22 دی 1392
kheyli khob bood azash kheyli khosham miad be doostam migam ta bian einga mamnoon ali bood
پاسخ:Salam Miss Zahra Kheyli Khosh Umadi Be Shabname Eshgh Khosh Halam Ke Khoshet Umadeh Umidvaram Matalabe Shabname Eshgh Toneste Bashe Kami Taskin Dahandeye Dele Nazet Shode Bashe Behtarin Arezoyat Tanha Arezoyam


Fatemeh
ساعت1:16---22 دی 1392
Salam
پاسخ:Salam Be Roye Mahet Azize Man


Fatemeh
ساعت1:13---22 دی 1392
Salam ghashang bood
پاسخ:Salam Laey Fatemeh Khosh Umadi Be Shabname Eshgh Merci Azize Man Az Nazaret Khosh Halam Ke Dastan Ha Morede Pasandet Bodan Khahane Ghorobe Gham Hayat Va Tulo'e Shadi Hayat


zahra
ساعت0:36---15 دی 1392
Kheyli ghashang bod mamnon azizam
پاسخSalam Ladey Zahara Dastet Merci Azize Man Ke Umadi Be Webe Khodet Shabname Eshgh Umidvaam Hamishe Behtarin Haro Dashte Bashi Va Be Umid Hozore Sabzet Dar Shabname Eshgh


zahra
ساعت0:32---15 دی 1392
Kheyli ghashang bodesh mamnon az web ghashanget

aydaaaaaa
ساعت22:48---1 دی 1392
Aalllli bud merc
پاسخ:khahesh mikunam Azize Man Fadaye Ashkat


elham
ساعت22:10---1 دی 1392
ali bood makhsoosan.......

makhsoosan nadare hamash khoob bood
پاسخ:Salam Miss Elham Khosh Halam Ke Az Web Loge Shabname Eshgh Khoshet Umadeh Umidvaram Taskin DahandeyeDele Nazet Bashe


mohammad
ساعت20:48---25 مهر 1392
Man fagat eno megam ghodaya yakm ba en ashaga najar kon gorbonto baram


پاسخ:Salam Mohamad Jan Azizam Merci Ke Nazar Dadi Fadat Sham


Emperatur
ساعت23:21---20 مهر 1392
:Kheily khosham oomad jeddi Hal dad kheily mamnoonam azatoonX
پاسخ:Emperatur Aziz Az Inke Be Shabnameeshgh Umadi Samimane Mamnonam Umidvaram Hamishe Behtarin Haro Dashte Bashi Va Hozore Por Sabzet Dar Inja Ba Sepas Magicprince


haniyeh
ساعت23:05---5 مهر 1392
khiyli ghashang bod azizam heif ke nemitonam zod be zood biam vani har vaght tunestam miam booooooooooooooooooosssssss
پاسخ:Kheyli Mamnonam K B Shabname Eshgh Miyay Va Mano Ba Nazaratet Delgarm Mikoni Umidvaram Ozv Ya Be Nevisandegane Shabname Eshgh Bepeyvandi Ba Sepas MAGICPRINCE


nazila
ساعت17:41---26 شهريور 1392
afarin golam ali bod biste ...nafasiiiiiiii bosssss delam nashkaste
پاسخ:Fadaye Delet Nazila Jan Umidvaram Hichvaqt Dele Ghashanget Nashkane Ba Sepas MAGICPRINCE


morvaridddd
ساعت11:23---10 خرداد 1392
morvarid:)

morvaridddd
ساعت11:23---10 خرداد 1392
morvarid:)

morvaridddd
ساعت11:23---10 خرداد 1392
morvarid:)

morvaridddd
ساعت11:23---10 خرداد 1392
morvarid:)

morvarid
ساعت11:10---10 خرداد 1392
harf nadasht ali booooood boosssssssssssss boossssssssssssssssssssss boossssssssssssssssssssss

sina
ساعت9:29---6 خرداد 1392
سلام.من سينا هستم ١٦سالمه" خيلي تنهام.خوشحال ميشم اگه بامن دوست بشي"
اگه دوست ميشي،به اين شماره زنگ بزن٠٩٣٩٨٣٥٩١٩٠
عزيزم منتظرم.باي


sina
ساعت9:22---6 خرداد 1392
عزيزم بامن دوست ميشي؟:

naghme
ساعت18:34---31 ارديبهشت 1392

ali boooood


Shirin
ساعت9:42---28 ارديبهشت 1392
Ghashang bodan

Shirin
ساعت9:42---28 ارديبهشت 1392
Ghashang bodan

nahid & behnam
ساعت12:52---26 ارديبهشت 1392
slm
ali booood
be ma ham besar
me30
babay


tanhao
ساعت2:50---26 ارديبهشت 1392
Khodaia Khodai hamei pesararo shafa bede

mahya
ساعت13:24---19 ارديبهشت 1392
mikhastam beram nahar nosh konam eshteham kor shod kash nemikhondam yad eshgham reza oftadam veb ghashangi dari

ayda
ساعت19:35---16 ارديبهشت 1392


elham
ساعت18:17---15 ارديبهشت 1392
salam b manam payam bdin khoshhal misham

zahraaaaaaaaa
ساعت14:51---4 فروردين 1392
Ghashang boudan

sali
ساعت0:26---18 اسفند 1391
Chtor dastan danlod Liban va goshi

setareh
ساعت10:25---15 اسفند 1391
Rastesh zid khosham naumad ama bad nabud

sanaz
ساعت9:31---1 اسفند 1391
khaili bahal booooooood khosham omad

Maedeh
ساعت0:49---22 بهمن 1391
Ghashang bud & bahal

v
ساعت11:50---6 بهمن 1391
خیلی قشنگ بود

samane
ساعت15:12---5 بهمن 1391
khili khob bod mersi

taranom
ساعت21:05---27 دی 1391
ye ashegh mige age etefaghi barat biofte mimiram ye dust dar besh mige bemiramam nemizaram vasat etefaghi biofte

taranom
ساعت12:47---26 دی 1391
hi bax khubin? matne jadid bezarin plz

taranom
ساعت14:45---21 دی 1391
kheili khub bud tnx all

sahar
ساعت23:47---20 دی 1391
salam khili matnaye ghashang o jalebi boodan

sarvenaz
ساعت6:57---19 آبان 1391
mersi ghashang bux dastegun dard nakone

zahra
ساعت11:46---4 اسفند 1390
salam azizam khoshhal misham be mano eshghamam sar bezani!mibosamet nazar yadam naraft toham yadet nare

shabnam
ساعت14:49---28 بهمن 1390
salam dastane monire jaleb bud say kon ba shera va matalebet pesararo tekun bedi ta inghad bimarefato dorughgu va tanavo talab nabashan asisam

monireh
ساعت19:01---28 خرداد 1390
معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم!
دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد . . .
______________


monireh
ساعت18:59---28 خرداد 1390
صبح كه داشتم بطرف دفترم مي رفتم سكرترم بهم گفت: صبح بخير آقاي رئيس، تولدتون مبارك! از حق نميشه گذاشت، احساس خوبي بهم دست داد از اينكه يكي يادش بود.
تقريباً تا ظهر به كارام مشغول بودم. بعدش منشیم درو زد و اومد تو و گفت: ميدونين، امروز هواي بيرون عاليه؛ از طرف ديگه امروز تولدتون هست، اگر موافق باشين با هم براي ناهار بريم بيرون، فقط من و شما!
خداي من اين يكي از بهترين چيزهائي بوده كه ميتونستم انتظار داشته باشم. باشه بريم. براي ناهار رفتيم و البته نه به جاي هميشه‌گي. براي نهار بلكه باهم رفتيم يه جاي دنج و خيلي اختصاصي. اول از همه دوتا مارتيني سفارش داده و از غذائي عالي در فضائي عالي تر واقعاً لذت برديم.
وقتي داشتيم برمي‌گشتيم، مشیم رو به من كرده و گفت: ميدونين، امروز روزي عالي هست، فكر نمي‌كنين كه اصلاً لازم نباشه برگرديم به اداره؟ مگه نه؟ در جواب گفتم: آره، فكر ميكنم همچين هم لازم نباشه. اونم در جواب گفت: پس اگه موافق باشي بد نيست بريم به آپارتمان من.
وقتي وارد آپارتمانش شديم گفتش: ميدوني رئيس، اگه اشكالي نداشته باشه من ميرم تو اتاق خوابم. دلم ميخواد لباس مناسبي بپوشم تا امروز هميشه به يادتون بمونه شما هم راحت باشيد راحت راحت .
در جواب بهش گفتم خواهش مي كنم. اون رفت تو اتاق خوابش و بعداز حدود يه پنج شش دقيقه‌اي برگشت. با يه كيك بزرگ تولد در دستش در حالي كه پشت سرش همسرم، بچه‌هام و يه عالمه از دوستام هم پشت سرش بودند كه همه با هم داشتند آواز «تولدت مبارك» رو مي‌خوندند.
... در حاليكه من اونجا... رو اون كاناپه نشسته بودم... لخت مادرزاد!!!
_________________


هلنا
ساعت18:37---25 خرداد 1390
خیلی قشنگ بودپاسخ:Ghashng Bodan Ya Gerye Dar ? Han Dar Entezar Ozviyate Shoma Doste Golam Va Dastanatooon HAstam Bi Sabrane Ba Sepas MAGICPRINCE

tanha_5505
ساعت14:13---25 خرداد 1390
سیلام به منم سر بزن

مطالبت خوبن،قشنگ بود
پاسخ:عزیزم پس چی خیال کردی تازه کجاشو دیدی راستی آدرسی ندادی ک من بخوام بهت سر بزنم فدات


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: