PURE LOVE شبنم عشق
To gharibane Be Khosh Haliye Khod Minegari Va Man Ghamgin Tar Az Anam Ke To Ra Shad Kunam
|
|||||||||||||||
عزیزم ب بخش Dastanhaye Love در وبلاگ Shabname Eshgh خوش اومدی
امید وارم دلت نگیره و چشمای نازت ابری نشن
پسر
دختری به کوروش کبیر گفت:من عاشقت هستم.... کوروش گفت:لیاقت شما برادرم است که از من زیباتر است و پشت سره شما ایستاده،دخترک برگشت و دید کسی نیست. کوروش گفت:اگر عاشق بودی پشت سرت را نگاه نمیکردی
مرد نابینا روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو نوشته بود: من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد. عصر آنروز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او، خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید، که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است، ولی روی تابلوی او نوشته شده بود: امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم.
پیرمرد عاشق پیرمردی صبح زود از خانه اش بیرون آمد.پیاده رو در دست تعمیر بود به همین خاطر در خیابان شروع به راه رفتن کرد که ناگهان یک ماشین به او زد.مرد به زمین افتاد.مردم دورش جمع شدند واو را به بیمارستان رساندند. پس از پانسمان زخم ها، پرستاران به او گفتند که آماده عکسبرداری از استخوان بشود.پیرمرد در فکر فرو رفت.سپس بلند شد ولنگ لنگان به سمت در رفت و در همان حال گفت:"که عجله دارد ونیازی به عکسبرداری نیست" پرستاران سعی در قانع کردن او داشتند ولی موفق نشدند.برای همین از او دلیل عجله اش را پرسیدند. پیر مرد گفت:" زنم در خانه سالمندان است.من هر صبح به آنجا میروم وصبحانه را با او میخورم.نمیخواهم دیر شود!" پرستاری به او گفت:" شما نگران نباشید ما به او خبر میدهیم. که امروز دیرتر میرسید." پیرمرد جواب داد:"متاسفم.او بیماری فراموشی دارد ومتوجه چیزی نخواهد شد وحتی مرا هم نمیشناسد." پرستارها با تعجب پرسیدند: پس چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او میروید در حالی که شما را نمیشناسد؟"پیر مرد با صدای غمگین وآرام گفت:" اما من که او را مي شناسم
نظرتو بگو
هنو دوست دارم میخام به یکی خودش میدونه کیه بگم با همه نامهربونیهات بازم میگم دوست دارم
از عشق:
یك بار دختری حین صحبت با پسری كه عاشقش بود، ازش پرسید
زیبا ترین قلب روزي مرد جواني وسط شهري ايستاده بود و ادعا مي كرد كه زيبا ترين قلب را درتمام آن منطقه دارد. جمعيت زياد جمع شدند. قلب او كاملاً سالم بود و هيچ خدشهاي بر آن وارد نشده بود و همه تصديق كردند كه قلب او به راستی زيباترين قلبي است كه تاكنون ديدهاند. مرد جوان با كمال افتخار با صدايي بلند به تعريف قلب خود پرداخت. ناگهان پير مردي جلوي جمعيت آمد و گفت كه قلب تو به زيبايي قلب من نيست. مرد جوان و ديگران با تعجب به قلب پير مرد نگاه كردند قلب او با قدرت تمام ميتپيد اما پر از زخم بود. قسمتهايي از قلب او برداشته شده و تكههايي جايگزين آن شده بود و آنها به راستی جاهاي خالي را به خوبي پر نكرده بودند براي همين گوشههايی دندانه دندانه درآن ديده ميشد. در بعضي نقاط شيارهاي عميقي وجود داشت كه هيچ تكهاي آن را پرنكرده بود، مردم كه به قلب پير مرد خيره شده بودند با خود ميگفتند كه چطور او ادعا ميكند كه زيباترين قلب را دارد؟ مرد جوان به پير مرد اشاره كرد و گفت تو حتماً شوخي ميكني؛ قلب خود را با قلب من مقايسه كن؛ قلب تو فقط مشتي رخم و بريدگي و خراش است . پير مرد گفت: درست است. قلب تو سالم به نظر ميرسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نميكنم. هر زخمي نشانگر انساني است كه من عشقم را به او دادهام، من بخشي از قلبم را جدا كردهام و به او بخشيدهام. گاهي او هم بخشي از قلب خود را به من داده است كه به جاي آن تكهي بخشيده شده قرار دادهام؛ اما چون اين دو عين هم نبودهاند گوشههايي دندانه دندانه در قلبم وجود دارد كه برايم عزيزند؛ چرا كه يادآور عشق ميان دو انسان هستند. بعضي وقتها بخشي از قلبم را به كساني بخشيدهام اما آنها چيزی از قلبشان را به من ندادهاند، اينها همين شيارهاي عميق هستند. گرچه دردآور هستند اما يادآور عشقي هستند كه داشتهام. اميدوارم كه آنها هم روزي بازگردند و اين شيارهاي عميق را با قطعهای كه من در انتظارش بودهام پركنند، پس حالا ميبيني كه زيبايي واقعي چيست؟ مرد جوان بي هيچ سخني ايستاد، در حالي كه اشك از گونههايش سرازير ميشد به سمت پير مرد رفت از قلب جوان و سالم خود قطعهای بيرون آورد و با دستهاي لرزان به پير مرد تقديم كرد پير مرد آن را گرفت و در گوشهاي از قلبش جاي داد و بخشي از قلب پير و زخمي خود را به جاي قلب مرد جوان گذاشت . مرد جوان به قلبش نگاه كرد؛ ديگر سالم نبود، اما از هميشه زيباتر بود زيرا كه عشق از قلب پير مرد به قلب او نفوذ كرده بود...
چندتا داستان گريه دار چند سال پيش در يك روز گرم تابستاني در جنوب فلوريدا، پسر كوچكي با عجله لباسهايش را در آورد و خنده كنان داخل درياچه شيرجه رفت. مادرش از پنجره كلبه نگاهش مي كرد و از شادي كودكش لذت مي برد.
قدر زندگی را بدانیم
پسری کهخیلی دیر فهمید!
فقط 13 سالش بود.با موهای طلایی و چشمای آبی.تو یه روستا زندگیمیکرد و هر روز برای گردش جنگل میرفت.یه روز که رفته بود یه پسری رودید که دست و پاشو بسته بودن.چشماشم با یه پارچه بسته شده بود.پسره کمکمیخواست.دختره سبدی رو که توش یه عالمه شقایق وحشی داشت انداختزمین.دوید طرف پسره.دست و پاشو باز کرد و رفت.پسره که خودش چشماشو بازکرد کسی رو ندید.دختره رفته بود.ولی یه چیزی رو جا گذاشته بود.دلشاونجا جا ,مونده بود.دختره عاشق پسره شده بود.هر روز که میگذشت دخترهبه یاد پسره یه ستاره ی کاغذی درست میکرد و یه حرف عاشقونه ای روشمینوشت.بعد اون ستاره رو تو یه بطری مینداخت.بزرگ میشن.بدون اینکههمدیگرو ببینن.یه روزی میرسه که باهم از یه دانشگاه قبول میشن.دختره هرروز میدیدش.ولی هیچ وقت چیزی بهش نمیگفت.فقط اشک تو چشاش حلقه میزد وسرشو مینداخت پایین تا کسی گریه هاشو نبینه.دلش خیلی صاف بود.ولی پسرهخیلی مغرور بود.روزها همینجوری میگذره و دختره دلباخته تر از قبلمیشه.تا این که پسره یه شرکت میزنه.خیلی معروف میشه و دختره رو بهعنوان یه کارمند استخدام میکنه.دختره بازم ستاره درست میکرد.بطری هاشبه 8 تا رسیده بود.یه روزی شرکت ورشکسته میشه.پسره که خیلی عصبانی بوددنبال مقصر میگشت تا اینکه به دختره تهمت دزدی میزنه.دختره به خاطرعشقش سکوت میکنه.دختره رو میبرن بازداشتگاه.بازم هیچی نمیگه.توبازداشتگاه به دوستش زنگ میزنه که تموم پولای حسابشو به حساب پسرهواریز کنه و چیزی از این موضوع به پسره نگه.دوستش این کارو انجاممیده.پسره وقتی پولاشو چک میکنه جا میخوره.نمیدونست کار کیه.سراغشمنمیگیره.بلاخره شرکتش دوباره میشه مثل قبل.دختره از زندان اومده بودبیرون.ولی دیگه تو شرکت پسره کار نمیکرد.پسره ازدواج میکنه.دختره ازاین موضوع خبردار میشه.دنیا رو سرش خراب میشه.ولی کاری نمیکنه جز آرزویخوشبختی پسره.سال ها گذشت.هر دوشون پیر شدن.یه روزی دختره مریضمیشه.چند روز بعد از دنیا میره.عشقشم با خودش میبره.پسره که داشت اتاقدختره رو تو شرکت خالی میکرد متوجه اون بطری ها میشه.وقتی ستاره ها رومیخونه میفهمه همونی بوده که تو جنگل بهش کمک کرد.رو یکی از ستاره هائمنوشته شده بود با تو نبودم.ولی به یادت بودم.تنها به این دلخوشم که درآن دنیا میتوانم با تو باشم.حتی برای یک لحظه خدا این اجازه را برایمخواهد داد.میدانم
نظرات شما عزیزان:
kheyli khob bood azash kheyli khosham miad be doostam migam ta bian einga mamnoon ali bood
پاسخ:Salam Miss Zahra Kheyli Khosh Umadi Be Shabname Eshgh Khosh Halam Ke Khoshet Umadeh Umidvaram Matalabe Shabname Eshgh Toneste Bashe Kami Taskin Dahandeye Dele Nazet Shode Bashe Behtarin Arezoyat Tanha Arezoyam
Salam
پاسخ:Salam Be Roye Mahet Azize Man
Salam ghashang bood
پاسخ:Salam Laey Fatemeh Khosh Umadi Be Shabname Eshgh Merci Azize Man Az Nazaret Khosh Halam Ke Dastan Ha Morede Pasandet Bodan Khahane Ghorobe Gham Hayat Va Tulo'e Shadi Hayat
Kheyli ghashang bod mamnon azizam
پاسخSalam Ladey Zahara Dastet Merci Azize Man Ke Umadi Be Webe Khodet Shabname Eshgh Umidvaam Hamishe Behtarin Haro Dashte Bashi Va Be Umid Hozore Sabzet Dar Shabname Eshgh
Kheyli ghashang bodesh mamnon az web ghashanget
Aalllli bud merc
پاسخ:khahesh mikunam Azize Man Fadaye Ashkat
ali bood makhsoosan.......
makhsoosan nadare hamash khoob bood پاسخ:Salam Miss Elham Khosh Halam Ke Az Web Loge Shabname Eshgh Khoshet Umadeh Umidvaram Taskin DahandeyeDele Nazet Bashe
Man fagat eno megam ghodaya yakm ba en ashaga najar kon gorbonto baram
پاسخ:Salam Mohamad Jan Azizam Merci Ke Nazar Dadi Fadat Sham
:Kheily khosham oomad jeddi Hal dad kheily mamnoonam azatoonX
پاسخ:Emperatur Aziz Az Inke Be Shabnameeshgh Umadi Samimane Mamnonam Umidvaram Hamishe Behtarin Haro Dashte Bashi Va Hozore Por Sabzet Dar Inja Ba Sepas Magicprince
khiyli ghashang bod azizam heif ke nemitonam zod be zood biam vani har vaght tunestam miam booooooooooooooooooosssssss
پاسخ:Kheyli Mamnonam K B Shabname Eshgh Miyay Va Mano Ba Nazaratet Delgarm Mikoni Umidvaram Ozv Ya Be Nevisandegane Shabname Eshgh Bepeyvandi Ba Sepas MAGICPRINCE
afarin golam ali bod biste ...nafasiiiiiiii bosssss delam nashkaste
پاسخ:Fadaye Delet Nazila Jan Umidvaram Hichvaqt Dele Ghashanget Nashkane Ba Sepas MAGICPRINCE
harf nadasht ali booooood boosssssssssssss boossssssssssssssssssssss boossssssssssssssssssssss
sina
ساعت9:29---6 خرداد 1392
سلام.من سينا هستم ١٦سالمه" خيلي تنهام.خوشحال ميشم اگه بامن دوست بشي"
اگه دوست ميشي،به اين شماره زنگ بزن٠٩٣٩٨٣٥٩١٩٠ عزيزم منتظرم.باي sina
ساعت9:22---6 خرداد 1392
عزيزم بامن دوست ميشي؟:
ali boooood Shirin
ساعت9:42---28 ارديبهشت 1392
Ghashang bodan
Shirin
ساعت9:42---28 ارديبهشت 1392
Ghashang bodan
slm
ali booood be ma ham besar me30 babay tanhao
ساعت2:50---26 ارديبهشت 1392
Khodaia Khodai hamei pesararo shafa bede
mikhastam beram nahar nosh konam eshteham kor shod kash nemikhondam yad eshgham reza oftadam veb ghashangi dari
elham
ساعت18:17---15 ارديبهشت 1392
salam b manam payam bdin khoshhal misham
Ghashang boudan
Chtor dastan danlod Liban va goshi
setareh
ساعت10:25---15 اسفند 1391
Rastesh zid khosham naumad ama bad nabud
khaili bahal booooooood khosham omad
v
ساعت11:50---6 بهمن 1391
خیلی قشنگ بود
khili khob bod mersi
taranom
ساعت21:05---27 دی 1391
ye ashegh mige age etefaghi barat biofte mimiram ye dust dar besh mige bemiramam nemizaram vasat etefaghi biofte
taranom
ساعت12:47---26 دی 1391
hi bax khubin? matne jadid bezarin plz
taranom
ساعت14:45---21 دی 1391
kheili khub bud tnx all
mersi ghashang bux dastegun dard nakone
salam azizam khoshhal misham be mano eshghamam sar bezani!mibosamet nazar yadam naraft toham yadet nare
salam dastane monire jaleb bud say kon ba shera va matalebet pesararo tekun bedi ta inghad bimarefato dorughgu va tanavo talab nabashan asisam
monireh
ساعت19:01---28 خرداد 1390
معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟ معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد: چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم! دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت: خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن... اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ... معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ... و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد . . . ______________ monireh
ساعت18:59---28 خرداد 1390
صبح كه داشتم بطرف دفترم مي رفتم سكرترم بهم گفت: صبح بخير آقاي رئيس، تولدتون مبارك! از حق نميشه گذاشت، احساس خوبي بهم دست داد از اينكه يكي يادش بود.
تقريباً تا ظهر به كارام مشغول بودم. بعدش منشیم درو زد و اومد تو و گفت: ميدونين، امروز هواي بيرون عاليه؛ از طرف ديگه امروز تولدتون هست، اگر موافق باشين با هم براي ناهار بريم بيرون، فقط من و شما! خداي من اين يكي از بهترين چيزهائي بوده كه ميتونستم انتظار داشته باشم. باشه بريم. براي ناهار رفتيم و البته نه به جاي هميشهگي. براي نهار بلكه باهم رفتيم يه جاي دنج و خيلي اختصاصي. اول از همه دوتا مارتيني سفارش داده و از غذائي عالي در فضائي عالي تر واقعاً لذت برديم. وقتي داشتيم برميگشتيم، مشیم رو به من كرده و گفت: ميدونين، امروز روزي عالي هست، فكر نميكنين كه اصلاً لازم نباشه برگرديم به اداره؟ مگه نه؟ در جواب گفتم: آره، فكر ميكنم همچين هم لازم نباشه. اونم در جواب گفت: پس اگه موافق باشي بد نيست بريم به آپارتمان من. وقتي وارد آپارتمانش شديم گفتش: ميدوني رئيس، اگه اشكالي نداشته باشه من ميرم تو اتاق خوابم. دلم ميخواد لباس مناسبي بپوشم تا امروز هميشه به يادتون بمونه شما هم راحت باشيد راحت راحت . در جواب بهش گفتم خواهش مي كنم. اون رفت تو اتاق خوابش و بعداز حدود يه پنج شش دقيقهاي برگشت. با يه كيك بزرگ تولد در دستش در حالي كه پشت سرش همسرم، بچههام و يه عالمه از دوستام هم پشت سرش بودند كه همه با هم داشتند آواز «تولدت مبارك» رو ميخوندند. ... در حاليكه من اونجا... رو اون كاناپه نشسته بودم... لخت مادرزاد!!! _________________ هلنا
ساعت18:37---25 خرداد 1390
خیلی قشنگ بودپاسخ:Ghashng Bodan Ya Gerye Dar ? Han
Dar Entezar Ozviyate Shoma Doste Golam Va Dastanatooon HAstam Bi Sabrane
Ba Sepas
MAGICPRINCE
سیلام به منم سر بزن
مطالبت خوبن،قشنگ بود پاسخ:عزیزم پس چی خیال کردی تازه کجاشو دیدی راستی آدرسی ندادی ک من بخوام بهت سر بزنم فدات |
تبادل لینک هوشمند قالب های نازترین جوک و اس ام اس زیباترین سایت ایرانی جدید ترین سایت عکس نازترین عکسهای ایرانی بهترین سرویس وبلاگ دهی وبلاگ دهی LoxBlog.Com
<-PollItems->
خبرنامه وب سایت: آمار وب سایت:
|